وبلاگ :
رئوف
يادداشت :
خاطرات سربازي
نظرات :
1
خصوصي ،
12
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
محمد مهاجري
سلام ...چون از سربازي نوشتيد يه خاطره اي از يکي از دوستام براتون تعريف ميکنم . ميگفت منو برده بودن سربازي . طول کشيد . گفتم يه چيزي جور کنم بگم و برم مرخصي . رفتم به سرهنگ گفتم : اين جمعه نه جمعه بعد عروسي داداشمه مرخصي ميخوام . فکر نميکردم قبول کنه . برعکس سه روز بهم مرخصي داد . وقتي برگه رو دستم ميداد بهم گفت : برو ايشالا خوش بگذره . اما ازاين به بعد هروقت خواستي دروغ بگي ، خوب دورو برشو نگاه کن . جمعه ي آينده عاشوراست . کي تا حالا عاشورا عروسي گرفته که داداشه تو دوميش باشه؟! ..:)