مهربان،دلم گرفته از این شهر لعنتی
این شهر زشت پر از قفسهای قیمتی
اینجا پرندگان همه کوچ کرده اند
غیر از یکی،دو دسته کلاغ های غربتی
بیادت هست لحظه ی آخر دیدارمان را؟بیاد داری زمان رفتن و دور شدن و آغاز دلتنگیمان را؟
تو را نمیدانم اما من،لحظه لحظه ی 7 ماه گذشته را با یاد و خاطره ی نگاه آخرت گذرانده ام!
هر روز وقتی دلتنگ صدا و نگاهت می شوم قرآن لب طاغچه را در آغوش می گیرم و به یاد لحظه ی آخری که از زیر آن گذشتی آیه هایی از آن را برای تسکین دل تنگم می خوانم.
چشمانم را که می بندم چیزی جز تو و کوله ی روی دوشت به یاد نمی آورم...
تو رفتی ... اما من ماندم و غم دوریت،من ماندم و نگاه تحقیر آمیز اطرافیان،من ماندم و عکس روی دیوار اتاقم!!!
سوالی دارم! چند شب و روز دیگر باید جو سنگین زمین را بدون تو تحمل کنم؟...............................................................................................................
|